جدول جو
جدول جو

معنی کناسی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

کناسی کردن
(رَ / رُو اَ گَ دَ)
چاه روبی کردن. زباله بیرون کشیدن: شرط نیست که هرکه از پادشاهی درماند کناسی کند. (کیمیای سعادت)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کرای کردن
تصویر کرای کردن
کرای چیزی یا کاری را کردن کنایه از به زحمتش ارزیدن، ارزش آن را داشتن، برای مثال اگرچه گوهر نظمم کرای آن نکند / که من نثار کنم بر جناب حضرت شاه (ابن یمین - ۵۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
(نَجْءْ)
این کلمه در شاهد زیر آمده و از ریشه ب و س و و بمعانی درشتی کردن و بزرگی کردن و آزار دادن مردم است: و آن جماعت که از همه بواسی میکردند هر یک با سر پیشۀ اول خود رفتند. (تاریخ غازان خان ص 318)
لغت نامه دهخدا
(خَ /خِ کَ دَ)
تعریف کردن. (فرهنگ فارسی معین). تعریف. (یادداشت مؤلف) ، شناساندن. (فرهنگ فارسی معین) : تعریف، شناسا کردن. (منتهی الارب) : استاد رودکی گفته است و زمانه را نیک شناخته است و مردمان را بدو شناسا کرده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 55).
شناسا کن به حکمتهای خویشم
برافکن برقع غفلت ز پیشم.
نظامی.
اوست که ترا به خود شناسا کرده است. (سعدی)
لغت نامه دهخدا
(بَهْ کَ دَ)
کناره گرفتن. عزلت گزیدن و دست کشیدن و بازگشتن و برگشتن. (ناظم الاطباء). دوری جستن. دوری نمودن. اعراض کردن:
و گر با سرشبان خلق صحبت کرد خواهی تو
کناره کرد بایدت ای پسر زین بی کناره رم.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 269).
کناره کند زو خردمند مردم
نگیرد مگر جاهل اندر کنارش.
ناصرخسرو.
کردم کناره از طرب و بی نصیب ماند
این صدهزارساله عروس از کنار من.
ناصرخسرو.
امروز یکی هفته است کان ماه دوهفته
کرده ست کناره زپی بوس و کناری.
سنایی.
خرسند شدن به یک نظاره
زآن به که ز من کند کناره.
نظامی.
در روی پدر نظاره می کرد
نشناخت از او کناره می کرد.
نظامی.
به دور لاله دماغ مرا علاج کنید
گر از میانۀ بزم طرب کناره کنم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(رِ کَ دَ)
خود را قوی و زورمند نمودن. استنسار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رِ تَ)
تقلید کرگس کردن و خوی آن را گرفتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُسْ نُ / نِ / نَ دَ)
احترام نمودن. تعظیم کردن. عزیز داشتن. (ناظم الاطباء) : اکرام، کرامی کردن. مکرم، کرامی کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلاشی کردن
تصویر کلاشی کردن
ترفند زدن کلاه برداری کردن، می زدن مست کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاسه کردن
تصویر کلاسه کردن
سامان دادن رده بندی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منادی کردن
تصویر منادی کردن
ندا کردن آواز دادن: (و هفت روز منادی همی کنند که بعد از این هر که ستم کند یا توبره کاهی یا مرغی یا دسته ای تره به بیداد از کس بستاند یا متظلمی بدرگاه آید با آن کس همین کنند) (سیاست نامه. چا. اقبال 43)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شناسا کردن
تصویر شناسا کردن
شناساندن، تعریف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنانی کردن
تصویر عنانی کردن
((~. کَ دَ))
رام کردن، مطیع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناسب کردن
تصویر مناسب کردن
ملائمٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مناسب کردن
تصویر مناسب کردن
Appropriate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مناسب کردن
تصویر مناسب کردن
approprié
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مناسب کردن
تصویر مناسب کردن
odpowiedni
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مناسب کردن
تصویر مناسب کردن
מתאים
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مناسب کردن
تصویر مناسب کردن
apropriado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مناسب کردن
تصویر مناسب کردن
مناسب کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مناسب کردن
تصویر مناسب کردن
เหมาะสม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مناسب کردن
تصویر مناسب کردن
stahiki
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مناسب کردن
تصویر مناسب کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مناسب کردن
تصویر مناسب کردن
適切な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مناسب کردن
تصویر مناسب کردن
подходящий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مناسب کردن
تصویر مناسب کردن
적합하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مناسب کردن
تصویر مناسب کردن
उचित करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مناسب کردن
تصویر مناسب کردن
appropriato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مناسب کردن
تصویر مناسب کردن
apropiado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مناسب کردن
تصویر مناسب کردن
angemessen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مناسب کردن
تصویر مناسب کردن
geschikt
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مناسب کردن
تصویر مناسب کردن
відповідний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مناسب کردن
تصویر مناسب کردن
উপযুক্ত
دیکشنری فارسی به بنگالی